۴۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۱

سازم آن می نمک آلود که بی غم باشد
افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد

هست راحت الم کلبه احزان بر من
غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد

هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب
کآگهی بیش شود بند چو محکم باشد

شرح سودای دلم را سر و سامان مطلب
کار آنست که چون زلف تو درهم باشد

دعوی ذره دروغ است که عاشق باید
کم بقاتر بر خورشید ز شبنم باشد

هرکسی از تو نشانی به گمان می گوید
کس ندیدیم که در بزم تو محرم باشد

هرگز از نخل بری کس ثمر انس نچید
تخم این مهر گیا در دل آدم باشد

غیراخلاص و محبت نبود شیوه ما
جور و بیداد بر آن غمزه مسلم باشد

نکند بنده مجبور گناهی اما
ادب آنست که در پیش تو ملزم باشد

گر ملایک ز سر سدره به حاجت آیند
زلف از کف ندهد گر همه حاتم باشد

از تنگ حوصلگی های «نظیری » در وصل
عشق حرمان ابد گر دهدش کم باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.