۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۲

رشحه ای از حسن جانان ریختند
بر جهان از عشق طوفان ریختند

زان همه طوفان که برانگیخت عشق
جرعه ای در جام انسان ریختند

از قضا آن جرعه چون آمد به جوش
هر طرف در قالبی جان ریختند

از خمار و مستی آن نور پاک
درد کفر و صاف ایمان ریختند

رشح نوری شد هویدا هر کجا
پرتوی بر شرط ایمان ریختند

هر طرف رنگی به گل بسرشته شد
قالب گبر و مسلمان ریختند

شهوتی انگیختند از مغز و پی
پیکری از آب حیوان ریختند

تیز کردند و از آن آلوده زهر
سوزشی بر زخم پنهان ریختند

آب کردند از دل ما پاره ای
دانه یاقوت رمان ریختند

لاله حمرا و لعل آبدار
کوه را در جیب و دامن ریختند

عکسی از داغ درون برداشتند
بر چمن گل های الوان ریختند

این همه گل های سبز و سرخ و زرد
از دم ما بر گلستان ریختند

جوهری از قول شورانگیز ما
عندلیبان را بر الحان ریختند

غنچه دل زان نوای جان خراش
پاره پاره در گریبان ریختند

رنگ هر نقشی کز آن انگیخت طبع
چینیان بر قصر و ایوان ریختند

داغ هر سودا کزان افروخت عشق
مصریان بر بیت احزان ریختند

نگهتی برخواست زین سودا به مصر
به قمیص ماه کنعان ریختند

اصل این فرع از یمن شد عطربیز
بر نبی از فیض رحمان ریختند

مایه ای می ماند باقی زین عبیر
بر «نظیری » در خراسان ریختند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.