۲۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۶

ز بیداد تو حرف مهر را نام و نشان گم شد
کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد

ز جوش بوالهوس گرد دلت عاشق نمی گردد
طفیلی جمع شد چندان که جای میهمان گم شد

سحر بیتی مغنی می سرود از تو به یاد آمد
چنان شوری برآوردم که وقت دوستان گم شد

به نالش خواستم جا در دلت، افتادم از چشمت
گدا آمد که صدر قرب یابد، آستان گم شد

پس از عمری شدم عرضی کنم، چندان به پیش آمد
که مضمون سخن صدبار از دل تا زبان گم شد

متاعی دیر اگر داریم بر ما رد مکن زاهد
به عزم کعبه می رفتیم راه کاروان گم شد

هوش تا تافت رو از من مزاج کارها برگشت
طرب تابست در بر من کلید آسمان گم شد

هوس را در فراق مرحمت خواب گران بگرفت
طرب را در سراغ عافیت نام و نشان گم شد

اگر پرسد کسی حال «نظیری » را بگوییدش
که در دامست آن مرغی که شب از آشیان گم شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.