۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۸

گلزار به شهر آمد و بازار چمن شد
گوش همه کس محو غزل خوانی من شد

تا جیب گشادم که از آن نام برآرم
دیدم که صبا قاصد صد بیت حزن شد

هر دخل که می خواست کند دشمن حاسد
آمد به زبانش ز دل و مهر دهن شد

از ظلمت شب مرغ خروشان نشد امشب
هرچند که در بند پر و بال زدن شد

پر زورتر از باده تلخ است محبت
عشقی که برو سال گذر کرد کهن شد

الفت ده هجران و وصالست صبوری
مخموری من توبه ده توبه شکن شد

تا می شنوم حسن و وفا هر دو غریبند
عاشق نشنیدم که ز غربت به وطن شد

تا همسفر اشک خودم کار خراب است
هرجا که شدم در پی ویرانی من شد

هر زخم که برداشت ز ایام «نظیری »
نی چاک گریبان شد و نی جیب کفن شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.