۴۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۴

از حلال و از حرام گذشتست کام عشق
هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق

تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد
زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق

خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت
کز روی حرف پردهٔ عشقست نام عشق

بر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک
از عین و شین و قاف تبه شد قوام عشق

چندین هزار جان مقیمان سفر گزید
جانی هنوز تکیه نزد در مقام عشق

این طرفه‌تر که هر دو جهان پاک شد ز دست
با این هنوز گردن ما زیر وام عشق

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما
چون کم زدیم خویشتن از بهر کام عشق

اندر کنشت و صومعه بی‌بیم و بی‌امید
درباختیم صد الف از بهر لام عشق

برداشت پرده‌های تشابه ز بهر ما
تا روی داد سوی دل ما پیام عشق

مستی همی کنم ز شراب بلا ولیک
هر روز برترست چنین ازدحام عشق

آزاده مانده‌ایم ز کام و هوای خویش
تا گشته‌ایم از سر معنی غلام عشق

دامست راه عشق و نهاده به شاهراه
با دام و بند خلق سنایی به دام عشق

زان دولتی که بی‌خبران را نصیبه‌ایست
کم باد نام عاشق و گم باد نام عشق

چون یوسف سعید بفرمودم این غزل
بادا دوام دولت او چون دوام عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.