۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۱

هر سر شاخ درین باغ هوایی دارد
هر گلی رنگی و هر مرغ نوایی دارد

یک شکر کام امیدم همه شیرین کرده ست
نزد خود هر مگسی فر همایی دارد

برهمن هم ز در بتکده محروم نشد
در هر خانه زنی خانه جدایی دارد

حسن هر جلوه که از جای دلت را ببرد
از پیش گر بروی راه به جایی دارد

نیست در حلقه مستان ز من آلوده تری
اهل هر سلسله انگشت نمایی دارد

تا ز فردوس وصالش به فراق افتادم
هر که بر من گذرد طعن خطایی دارد

به فسون دهنش بار اقامت مگشا
کان سر چشمه عجب زهر گیایی دارد

تا نماید به غلط مهره فلک می بازد
گرچه خصلی ننهد ذوق دغایی دارد

حذر از شهرت خونریز کسی باید کرد
که اگر کشته شود نوحه سرایی دارد

به من آن کن که سزاوار جمال تو بود
شمع در سوزش پروانه سزایی دارد

غم مخور الفت معشوق «نظیری » باقیست
زان که هر ذره به خورشید بقایی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.