۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

فتاده ام به میان غم از کران برخیز
به تیر غمزه ابروی چون کمان برخیز

زمام خاطر من بسته تصرف تست
اگر قبول نداری به امتحان برخیز

ترانه ای نسرودیم بلبلانه که زاغ
صفیر زد که چمن گشت از خزان برخیز

پیاله می دهدم دور عمر و می گوید
که پیش از آن که نگردیده یی گران برخیز

بسیم ما و تو، گو نوبهار عالم را
گل از چمن برو و مرغ از آشیان برخیز

تو آفریده ز روحی ز جنس خاک نیی
به صدر جای تو شاید از آستان برخیز

شکار سخت بیفتاد از زمین برگیر
خدنگ راست برون رفت از کمان برخیز

ز معنی سخنی صد خطا برانگیزی
نیم حریف تو برخیز و بدگمان برخیز

شب دراز «نظیری » به یاد وی بگذشت
درو ز رفته بیابی مگر نشان برخیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.