۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۸

بزم خالی می شود مطرب خموش
ساقیا جامی بده جامی بنوش

تلخی از میگون لبان در کام ریز
نیم مستم از شراب نیم جوش

در دم آخر گران تر ده قدح
تا برندم مست از مجلس بدوش

دل به بدخویی نمی آید به دست
لطف و حسنت هست، در خوبی بکوش

گر گره بگشایی از بند قبا
خار گردد گل به جیب گل فروش

غمزه صد جا پرده دل می درد
تو خوشی می گوی و پندی می نیوش

تو درم بگشای، هرکس خوب نیست
پرده گو بر روی نازیبا بپوش

هیچ می دانی که در صحرا و باغ
تا سحر از غیب می آید سروش

خار و گل در جوش و ما شب خفته ایم
ناطقان خاموش و گنگان در خروش

صد چو بلبل مست دستانت شود
گر برآری پنبه همچون گل ز گوش

در غمم گفتی «نظیری » را چه رفت
هقل هوش و هقل هوش و هقل و هوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.