۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۹

داشتم از درد جدایی خروش
دل چو تو را یافت زبان شد خموش

غم نخوردم غایب من حاضر است
مژده دل می رسد از لب به گوش

گر نرسد بوی تو هر صبحدم
تا سحر حشر نیایم به هوش

هر که هوای تو به جنت برد
ساعد حورا شودش بار دوش

گر به قدح زهر هلاهل کنند
شهد شود چون تو بگویی بنوش

لعل تو افکند دلم را ز چشم
کعبه به جامی نخرد می فروش

از اثر گریه چون لعل ما
خون به دل سنگ درآید به جوش

بر نگه غیر سپندی بسوز
یا به رخ خویش نقابی بپوش

عشق ز پندار و گمان برترست
تا رمقی هست «نظیری » بکوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.