۴۲۰ بار خوانده شده
می روم زین کوی و وز رشک محبت می روم
بسکه با من آشنا گشتی ز غیرت می روم
کرد شیرین اشگ تلخم را شکرخند وداع
حبیب و دامانی پر از نقل محبت می روم
نوحه بر خود می کند دیوار و در از رفتنم
می برم ذوق از جهان، از بس به حسرت می روم
حالتی دارم به این خواری که از خاک درش
گر به جنت خواندم رضوان، به منت می روم
از حجاب رفتن بیجا «نظیری » از درش
بخیه ها بر دیده از اشک ندامت می روم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بسکه با من آشنا گشتی ز غیرت می روم
کرد شیرین اشگ تلخم را شکرخند وداع
حبیب و دامانی پر از نقل محبت می روم
نوحه بر خود می کند دیوار و در از رفتنم
می برم ذوق از جهان، از بس به حسرت می روم
حالتی دارم به این خواری که از خاک درش
گر به جنت خواندم رضوان، به منت می روم
از حجاب رفتن بیجا «نظیری » از درش
بخیه ها بر دیده از اشک ندامت می روم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.