۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۷

باز از جرم شکایت ناامید از رحمتم
گفته ام کفری و اکنون بدترین امتم

ناز من دارد ملالی سایه ام خصم من است
در دل خود خوارم و در چشم خود بی عزتم

گرچه در ظاهر دلم اظهار طاقت می کند
لیک پنهان بر سر جنگ است با من طاقتم

می نویسم خط بیزاری دل پرشکوه را
با هوس پیوند دارد، نیست با او نسبتم

عالمی از رنجشم راه حکایت یافتند
از نکوخواهان دگر در زیر بار منتم

من که جا یابم برش، با رشک اغیارم چه کار
این چنین دایم در آتش از دل پرغیرتم

نیست از رنجش «نظیری » گر شکایت می کنم
عندلیبم ناله کردن هست رسم و عادتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.