۳۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۸

تا به کی خیمه چو گل بر گذر باد زنم
عهد خوبی گذران بینم و فریاد زنم

حاصل مزرع آفت زدگان است آن گنج
من غلط قرعه به ویرانه و آباد زنم

بیش ازین شور نمی گنجد اگر کان نمک
بر جگرسوختگی های خدا داد زنم

مست شوقم می و خون درنظرم یکسانست
سر ز ساقی کشم و چنگ به جلاد زنم

خار حسرت به دل و خنده شادی بر لب
جام غم گیرم و خود نوشم و خوش باد زنم

شرح هجران تو بر مرغ گلستان خوانم
شانه زلف تو بر طره شمشاد زنم

گر مقیمان چمن از تو نشانم گویند
بوسه ها بر قدم بنده و آزاد زنم

قلم عقل ز بازیچه ساقی بشکست
خنده ها بر سبق و بر خط استاد زنم

منهدم گشت چو بنیاد وفا کعبه دل
حاکمی کو که ز بیداد بتان داد زنم

در گلستان چو حدیث قد آن سرو کنم
ناوکی بر دل صد پاره شمشاد زنم

من و ورد سحری نیست «نظیری » انصاف
راه میخانه روم، دوش به زهاد زنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.