۳۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

هرکجا ساخت غمی دایره مسمار شدم
هر کجا نقطه شد انده خط پرگار شدم

بوی یار من ازین سست وفا می آید
گلم از دست بگیرید که از کار شدم

بس کزو شد برم آسوده، دو دستم در خواب
همچنان زیر سرش بود که بیدار شدم

دل دیوانه من قابل زنجیر بود
به شکنج سر زلف از چه سزاوار شدم

من دگر قوت پرواز ندارم در دام
کاش صیاد بداند که گرفتار شدم

قیمت زخم بلا درد طلبکاری بود
نرخ کالا نشنیدم چه خریدار شدم

کس در آتش به دل خویش «نظیری » نرود
زان نگه سوخته بودم که خبردار شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.