۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۶

غساله شوی ته کاسه و ایاغ شدم
بتر ز پنبه رنگین روی داغ شدم

نه خضر بود درین تیره ره نه چشمه خضر
ز شرم هرزه دوی سرو در سراغ شدم

فغان و شیون مرغان چنان ملولم کرد
که جیب و دامن خالی برون ز باغ شدم

نگویم این که سیه بختیم نمی انداخت
چو بال زاغ بدم، همچو چشم زاغ شدم

به روی سبزه و گل بود سیر و پروازم
نصیب خواند که پروانه چراغ شدم

ته پیاله به من داد لیک از مستی
فتیله بر دل خامان نهاد و داغ شدم

به دشت و مزرعه گشتن، هواپرستی بود
به کنج خلوت و عزلت ز باغ و راغ شدم

نسیم نیم شبم بر مشام بویی زد
سحر شکفته و خوش طبع و تر دماغ شدم

مدار کار «نظیری » به خلق و دم درکش
که فارغ از همه در گوشه فراغ شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.