۲۰۶ بار خوانده شده
بی روی تو پروانه ای امشب به چراغم
خود را به چنان بی خودیی سوخت که داغم
مطرب به کنایت غزلی دوش ادا کرد
کز گریه شدم مست و شد از دست ایاغم
دور از تو ز خود رفتگیی می دهدم دست
کز پیش نظر ناشده گیرند سراغم
بویی اگر از مهر و محبت نشنیدم
گل را گنهی نیست، گرفتست دماغم
ای گلبن طالع چه نهی روی به زردی
فصلی نگذشتست ز سرسبزی باغم
گو جیب گشا صبحم و پر کن ز سیاهی
شد روشنی روز رقم بر پر زاغم
مشغول به علم و ادبی باش «نظیری »
تا چند شوی شیفته لابه و لاغم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خود را به چنان بی خودیی سوخت که داغم
مطرب به کنایت غزلی دوش ادا کرد
کز گریه شدم مست و شد از دست ایاغم
دور از تو ز خود رفتگیی می دهدم دست
کز پیش نظر ناشده گیرند سراغم
بویی اگر از مهر و محبت نشنیدم
گل را گنهی نیست، گرفتست دماغم
ای گلبن طالع چه نهی روی به زردی
فصلی نگذشتست ز سرسبزی باغم
گو جیب گشا صبحم و پر کن ز سیاهی
شد روشنی روز رقم بر پر زاغم
مشغول به علم و ادبی باش «نظیری »
تا چند شوی شیفته لابه و لاغم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.