۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۰

خود را کباب ازین دل خودکام کرده ایم
این پاره آتشیست دلش نام کرده ام

گر روزگار دشمن من گشته دور نیست
خون ها ز رشگ در دل ایام کرده ام

این دل که در وصال تسلی ازو نبود
خرسندش از تغافل و دشنام کرده ام

بی صبرم آن چنانکه به قدر کرشمه یی
جانی گرو نهاده، دلی وام کرده ام

پیش خیال او حذر ای دل ز اضطراب
این صید را به حیله دمی رام کرده ام

شام فراق در نظرم داغ حسرتی است
هر می که روز وصل تو در جام کرده ام

از نیم جرعه لطف «نظیری » چه بی خودیست؟
این روز وصل بود که من شام کرده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.