۳۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۲

خاک دیگر بر سر مژگان بی غم می کنم
دست دل می گیرم و دریوزه غم می کنم

در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد
می شکافم سینه و الماس مرهم می کنم

بی غمم بی غم، ز من ای دردناکان الحذر
مهر از افلاک و تأثیر از دعا کم می کنم

در دل بی لذت من یک سر مو درد نیست
از کدورت سور را با آنکه ماتم می کنم

جز پریشانی نمی آرد دماغ از کار من
از سحر تا شب حساب زلف درهم می کنم

سنگ را در دل گره شد گریه از بیدردیم
خنده از بی غیرتی بر اهل عالم می کنم

وصل را خواهم «نظیری » طوق در گردن نهاد
دست دل در گردن شوق کسی خم می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.