۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۳

امروز پیشت از غم خود دم نمی زنم
فارغ نشین که بزم تو برهم نمی زنم

انداختم به بردن شادی هزار کم
غیر از دو شش به باختن غم نمی زنم

نازم به این شرف که غلام محبتم
لاف نسبت ز نسبت آدم نمی زنم

صد ره سوار همتم از این و آن گذشت
با آنکه تازیانه بر ادهم نمی زنم

می سازم ارچه دست دغا بیش می کند
می بازم ارچه نقش وفا کم نمی کنم

امروز بهتر است «نظیری » جراحتم
آسوده ام که دست به مرهم نمی زنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.