۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

ز خیل نغمه سنجان رفتم و طرز کهن بردم
صداع بلبل کج نغمه از طرف چمن بردم

نه زیب باغ کم شد نی بساط سبزه خالی شد
خس خشگی ز نزهتگاه سرو و یاسمن بردم

دگر در شهر از مستی و رسوایی نمی گنجم
بیابان دیدم و دستی به جیب پیرهن بردم

ز بی مهری یارانم ازین به یادگاری نیست
که مهر خویشتن را از ضمیر خویشتن بردم

هر آمیزش که سنجیدم خواص زهر می بخشید
مذاق ناخوشی از شهد و شیر انجمن بردم

به صد کان مومیایی ای حریفان به نمی گردد
شکست خاطری کز بزم آن پیمان شکن بردم

فراغ خاطر از سیر و سفر جستم نشد حاصل
غم غربت فراهم کردم و سوی وطن بردم

«نظیری » مست و بدخو دیدمش فرصت غنیمت بود
لب پرشکوه پیشش رفتم و تیغ و کفن بردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.