۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۴

تا از قضای دشت به گلشن فتاده ام
از چشم طایران نوازن فتاده ام

در نقش کارگاه جهانم نمود نیست
کز ضعف همچو رشته ز سوزن فتاده ام

گه سینه می خراشم و گه چهره می کنم
شوریده تر ز باد به خرمن فتاده ام

نی در حساب گوهرم آید نه در نظر
از کیسه کریم به برزن فتاده ام

مشتاق التفاتم و محتاج رحمتم
چون طفل شیرخوار به دامن فتاده ام

سعیم اسیر دوست درین ترکتاز کرد
طالع نگر که قسمت دشمن فتاده ام

زین بوم و مرغزار نیم گر ملونم
طاووس سدره ام ز نشیمن فتاده ام

باز شهم که تا کشد از مرحمت مرا
در دست این عجوز برهمن فتاده ام

طبل رحیل قافله سالار می زند
من در طلسم بی در و روزن فتاده ام

چون گل به رنگ و بوی هوا خرقه در گرو
دستار داغدار به گردن فتاده ام

ریحان دمد به عشق «نظیری » ز آتشم
در گلشن خلیل ز گلخن فتاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.