۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۸

با مسلمان زادگان تا کی دل و جان باختن
بعد ازین خواهم به ترسازاده ایمان باختن

بر امید یک نگاه مرحمت می بایدم
خویش را چون سرمه در چشم عزیزان باختن

تشنه چندین راه ظلمت کرده طی حیف است حیف
جام جم را در کنار آب حیوان باختن

شیوه ها دارد محبت ورنه کار عقل نیست
یوسف افکندن به زندان عشق زندان باختن

کار بر اندازه ما نیست بس رسوایی است
زود همچون اهرمن مهر سلیمان باختن

بر امید التفات خضر نادانی بود
زورق اندر بحر و مرکب در بیابان باختن

عشق بی تعلیم می آید بر این معنی گواست
کودکان را عشق با هم در دبستان باختن

گر دلی داری دو عالم را به داوی برفکن
کس ندیدم برده باشد از هراسان باختن

ما مقام مرشیوگان را عادت است اول قدم
داو کردن دل پس ایمان بر سر آن باختن

گرد کوی ما چه گردی رو حریف ما نیی
با فقیران منعمان را نیست آسان باختن

لاف آن بهتر که در میدان سربازان زنیم
شرط دعوی نیست تنها گوی و چوگان باختن

هر قماری را که شرطی نیست ذوقی نیز نیست
از لب تو بوسه ای از ما گریبان باختن

می سزد مغلوب بودن لیک غیرت غالبست
عشق می خواهد ببازم لیک نتوان باختن

طاعت چل ساله را در عشق کافر زاده ای
بر سر بازار می باید به عصیان باختن

چیست می دانی «نظیری » وقت مرگ افلاس ما
جان به ساحل بردن و سامان به طوفان باختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.