۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۰

غم از دل بر کران نتوان نهادن
گرانی بر جهان نتوان نهادن

مرا سری به جانان از ازل هست
که با جان در میان نتوان نهادن

ارادت کرده محرومی مقدر
گنه بر آسمان نتوان نهادن

نواله کز کف معشوق باشد
به تلخی از دهان نتوان نهادن

سری کافراختم از آستانش
بجز بر آستان نتوان نهادن

ز بس داغ جنون آشفته مغزم
سرم بر پرنیان نتوان نهادن

سمند عشرتم توسن چنانست
که مویش بر عنان نتوان نهادن

ثبات از عالم و ارکان برونست
اساسی آنچنان نتوان نهادن

قضای چرخ مار بیضه خوار است
درین کاخ آشیان نتوان نهادن

عزیز خاندانم از مکان رفت
قدم بر لامکان نتوان نهادن

توانم جان به آسان داد لیکن
به جسم مرده جان نتوان نهادن

چنان هجرش دل و دستم شکسته
که کلکم در بنان نتوان نهادن

قلم درکش به دیوان «نظیری »
ز بس سهوش نشان نتوان نهادن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.