۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۷

غم به سزا داده یی دل به نوا کرده یی
از تو پذیرفته ام هرچه عطا کرده یی

جز گل و برگ رضا حاصل تسلیم نیست
بیخ ستم کنده یی قطع جفا کرده یی

نوبت شادی زدیم بندگی از ما نرفت
شهره به داغ توایم گرچه رها کرده یی

جفت بلا چون شدیم گرنه به روز الست
ما که بلی گفته ایم فهم بلا کرده یی

هر که تو ردش کنی مفت نگیرد کسی
هم تو به هیچم بخر چون تو بها کرده یی

عشق تو مستی به خلق بی می و ساغر دهد
بر در میخانه ام از چه گدا کرده یی

هر که جمال تو دید دولت جاوید یافت
سایه زلف سیه پر هما کرده یی

ما ز قصور ادب غرق گنه گشته ایم
تو ز علوی حیا ستر خطا کرده یی

غایب و حاضر به ما در همه جا بوده ای
پشت به تو کرده ایم روی به ما کرده یی

گریه شب رو کند شحنگی دل چرا؟
مردمک دیده را لعل قبال کرده یی

قطع مودت نمای یار «نظیری » مباش
سایه گر از آفتاب هیچ جدا کرده یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.