۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۷

گر پای سرو و دامن یاری گرفته ای
از محنت زمانه کناری گرفته ای

آگه نیی که در چه نفس سود عمر تست
از هر نفس اگر نه عیاری گرفته ای

عمرت همان دم است که با یار بوده ای
هیچ است اگر جزین به شماری گرفته ای

هشدار هان که باطن خود تیره کرده ای
از هرچه بر ضمیر غباری گرفته ای

نخل برهنه سنگ ز مردم نمی خورد
از خود بریز اگر بر و باری گرفته ای

گردون کشیده رخت تو را چون مسیح اگر
وقتی رکاب شیر سواری گرفته ای

هر سو فقیر فاتحه در کار می کند
یک بار از دم که نثاری گرفته ای

نازان به حسن خویشتنی هیچ از امتحان
آیینه ای ز آینه داری گرفته ای؟

بازی ز کعبتین فلک خورده ای مدام
نقش حریف کی به قماری گرفته ای

چندین فرامشی ز حبیب و دیار چیست
آخر اجازت از پی کاری گرفته ای

اینجا صداع را سر مخمور می خرد
تو سر ز درد نیم خماری گرفته ای

بوی از شمیم زلف «نظیری » نبرده ای
گر بر فراش عیش قراری گرفته ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.