۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۷

خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی
دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی

ازگلم خار به دل می خلد افسوس که نیست
پر و بالی که گریزم به شکاف قفسی

شعله از قهر به بال و پر پروانه نکرد
آنچه از لطف کند شهد به بال مگسی

غم و اندیشه مرا زود درآورد از پای
پای برجاتر ازین می طلبد عشق کسی؟

بس تنک حوصله ام دست و دلی می خواهم
که بگیرم به فغان دامن فریادرسی

محملی نگذرد از بادیه ما ورنه
همه در وجد و سماعیم به بانگ جرسی

لاف سربازی ما با تو «نظیری » غلط است
چون تو بر چهره نداریم غبار فرسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.