۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

عینک شود چو شیشه دل عقل پیر را
بیند به یک قماش پلاس و حریر را

کشتی نشین فقر در این بحر فتنه خیز
نیکو گرفته دامن موج حصیر را

جاهل کند بکوکب اقبال خویش ناز
نادان چراغ کرده گمان چشم شیر را

بیجاست ای بزرگ به ما خودنماییت
بسیار دیده ایم امیر و وزیر را

آسودگی اگر طلبی، برتری مجوی
راحت در آسیاست همین سنگ زیر را

درویش را به درگه حق ربط دیگرست
با مسجد است نسبت دیگر حصیر را

بیگانگان ز یاری هم خویش می شوند
عینک به جای پرده چشم است پیر را

واعظ عجب که پای نهد یاد حق در آن
تا از غبار غیر نروبی ضمیر را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.