۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا
گشود درد تو طومار استخوان مرا

نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است
که آورد به زبان غیر، داستان مرا

ز بسکه یافته ام فیض ها ز تنهایی
ندیده است کسی با اثر فغان مرا

چنان ز غیر تو ای بی وفا گریزانم
که در ره تو نگیرد کسی نشان مرا

ز من نماند به غیر از غبار دل واعظ
ز بس گداخت غمش جسم ناتوان مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.