هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دیوانگی ناشی از آن سخن می‌گوید. او از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر روح و روان خود می‌نویسد و به مقایسه‌ی عشق با دیگر لذت‌های زندگی می‌پردازد. همچنین، شاعر به پیری و از دست دادن توانایی‌های جوانی اشاره کرده و تنهایی خود را بیان می‌کند. در نهایت، او از عشق به عنوان بالاترین مقام یاد می‌کند و از طعنه‌های دیگران در مورد بی‌سر و پایی خود دفاع می‌کند.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات به پیری و تنهایی نیاز به تجربه‌ی زندگی دارد تا به خوبی درک شود.

شمارهٔ ۵۲

شد دماغ از سنبل او بسکه سودایی مرا
خوشتر آید نکهت گلهای صحرائی مرا

بسکه از سودای زلفش میکنم دیوانگی
گشته بر سر جمع داغش چون تماشائی مرا

چون ندارم چشم فیض از تیره روزان جهان
گشته میل سرمه، شمع راه بینایی مرا

در جوانی میگرفتم من که تیغ از دست کوه
عاقبت پیری گرفت از دست گیرایی مرا

عیشها با عیشهای رفته خود میکنم
چون عصا برپای دارد یاد برنایی مرا

همچو پاکان میتوانم دست بر خاطر نهاد
دست تا گردیده پاک از چرک دنیائی مرا

می نهد هرکس قدم در خانه ام دزد من است
زآنکه مالی نیست دیگر غیر تنهایی مرا

طعن عریانی مزن واعظ که از سلطان عشق
بی سر و پاییست تشریف سراپایی مرا
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.