۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

بستیم ز لب، در به رخ آفات زمان را
کردیم امان نامه ازین مهر، زبان را

مایل بستم بیش بود ظالم معزول
پرزور شود، زه چو بگیرند کمان را

آگاهی عامل، سبب راحت شاه است
فریاد سگ، افسانه بود خواب شبان را

از بس بزبان آمد و از دوست نهفتیم
شد جوهر آیینه، سخن لوح زبان را

کردم به دل سخت تو اظهار غم خویش
بر سنگ زدم پیش تو این راز نهان را

با دیده بینا نتوان از تو گذشتن
عکس رخت آیینه کند آب روان را

گردد ز سخن سختی هر مرد نمایان
تیر است ترازو، کشش زور کمان را

پیچیده به خود واعظ ما بسکه ز فکرت
مشکل که بیابد سخنش راه زبان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.