۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

وعده کردی که بگیری به نگاهی جان را
دل ما نیست، چرا می شکنی پیمان را؟

همه چون سرو ببالند بخود، گر شمرم
خاربست سرکوی تو،صفت خوبان را

چون سیه مار که در برج کبوتر باشد
داده سودای تو رم از سر ما، سامان را

شرح احوال، سراسر بتو زان ننویسم
کر کفم نامه ز شوق تو کشد دامان را

کند از سختی مرد است دم تیغ عدو
زرهی نیست به از جوهر خود مردان را

از غم عشق، همین فیض مرا بس واعظ
کز دل تنگ، برون کرد غم دوران را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.