۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

تنگ از بسکه شد زمانه ما
مردمی خاست از میانه ما

چون نشینم بزیر چرخ که هست
حلقه مار آشیانه ما

راحت از ما ز بس گریزان است
میرمد خواب از فسانه ما

لخت دل نامه و، ز داغش مهر
اشک ما، قاصد روانه ما

بس بود دود آه و آتش عشق
لاجورد و طلای خانه ما

دارد از اشک شمع سان پرچم
علم آه عاشقانه ما

خاکساریم و، همچو آب حیات
میخورد خاکمال دانه ما

میکند ترک مسجد و منبر
بشنود واعظ ار ترانه ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.