۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷

دلا از خواب بگشا چشم و، سر کن آه و یا ربها
که نبود خلوت در بسته یی چون ظلمت شبها

به بیداری توان دیدن رخ کام دوعالم را
گشاده دیده از خوابست فتح الباب مطلبها

مس قرص قمر از وی زر خورشید میگردد
نباشد خاک اکسیری چو گرد ظلمت شبها

نمیماند نهان طاعت، بود چون نور اخلاصش
جمال شمع را پنهان نسازد پرده شبها

به پیری سر ز هوش و پا ز قوت چشم از بینش
ز آمد آمد مردن تهی کردند قالبها

سر صد قرن خورد و میخورد، غافل مشو ای دل
همان برجاست چرخ پیری را دندان کوکبها؟

جهاد نفس، کی زین عزمهای سست سر گیرد
در این میدان چه خواهی ساخت با این مرده مرکبها

فرو باید نشاندن آرزو، از غصه ایمن شد
که پف کردن بود شب بر چراغ، افسون عقربها

چه گویان تشنه خون همند اهل زمان یارب
باین نفرت که دارند از هم این بیگانه مشربها

میان همدمان اکثر سخن می افگند دوری
سخن چون در میان آمد، شوند از هم جدا لبها

ز خود مأیوس و، با حق آشنا کردند خلقی را
ندیدم کار سازی مثل این ارباب منصبها

اگر قدر سواد و خط همین باشد که می بینم
ثوابی نیست چون آزادی طفلان ز مکتبها؟

دو دل زین آشنایان متفق باهم نمی بینم
براهی میرود هر یک ازیشان همچو مذهبها

شکایت های خود را زان بروز حشر افگندم
که کوتاهی کند از عرض حالم، طول این شبها

هوای زر ترا آتش بجان افگنده، ریزش کن
عرق کردن مگر بخشد ترا صحت ازین تبها

نباشد صبح شبهای فراقم را از آن واعظ
که می بالند از روز سیاه من بخود شبها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.