۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹

به پیری و جوانی در طلب، زشتست تقصیرت
که ره دور است و ناچار است از ایوار و شبگیرت

دگر کودک نه یی، خود را ببر از دایه دنیا
که این غداره خونت میخورد، گر میدهد شیرت

ذلیل حکم دنیا گشته یی، شرمت نمیآید
که با این لاف مردی، پیرزالی کرده تسخیرت؟

ترا هرچند پهلو میدهد دنیا، ازو رم کن
که این صیاد میخواهد که آرد بر سر تیرت

نگردد غنچه تا گل، بوی عشقی زآن نمی آید
برنگ غنچه ای دل، جز خرابی نیست تعمیرت

زخود این بند بگسل، گر جنون کاملی داری
که بوی عقل، ای دیوانه می آید ز زنجیرت

چه می آید ز تدبیر تو با تقدیر حق واعظ
بنه گردن به تقدیرش، که به زین نیست تدبیرت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.