هوش مصنوعی: این شعر به موضوع پیری و گذر زمان می‌پردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعاره‌های گویا، احساسات خود را درباره پایان عمر، دوری از آرزوها، و فرارسیدن زمان وداع بیان می‌کند. او از ناتوانی جسمی، از دست دادن جوانی، و ضرورت کنار گذاشتن تعلقات دنیوی سخن می‌گوید و در نهایت به پذیرش مرگ و پایان زندگی اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی درباره مرگ و پیری است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد. همچنین، درک کامل استعاره‌ها و اشارات عرفانی نیاز به بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۱۶۲

پیری رسید و، قامت از آن در خمیدن است
کز پای، وقت خار علایق کشیدن است

مقراض وار شد چو قد از پیریم دوتا
معلوم شد که از همه وقت بریدن است

نور نگه بدامن مژگان کشید پای
یعنی که وقت پای بدامن کشیدن است

چین بر رخم چگونه نیفتد؟ که روز وشب
چون عمر، باد تند روی در وزیدن است

دیگر بگو چه تخم امل میتوان فشاند؟
اکنون که وقت سبزه ز خاکم دمیدن است

سیب ذقن گزیدن خوبان، دگر بس است
هنگام پشت دست بدندان گزیدن است

برچیده میشود چو بساط بزرگیت
دیگر چه جای این همه بر خویش چیدن است

دامان دل بچنگ هوس میدهی کنون
کز دست خویش، وقت گریبان دریدن است

دستت بزیر سنگ دوصد بار مانده است
اکنون که وقت دست ز دنیا کشیدن است

از کار شد دو بال جوانی و، پیریت
دل در هوای عیش همان در پریدن است

خوش نوبهار عمر به تعجیل میرود
برخیز چشم من، که علاجش دویدن است

افگنده عقل طوق گریبان بگردنم
زور جنون کجاست؟ که روز دریدن است

از یار و دوست، وقت سلام وداع شد
قامت مرا برای همین در خمیدن است

واعظ خموش، موعظه گفتن دگر بس است
من بعد وقت موعظه خود شنیدن است
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.