۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۴

ز بسکه قوت جذب نگاه با آن روست
بهر که حرف زنم، روی گفت و گو با اوست

گرش بود نظری، با سگان درگه خویش
نگنجدم دگر از شوق، استخوان در پوست

بنای حسن ز اول نهاده اند بناز
به سنگ سخت دلی پای طاق آن ابروست

چو کاسه یی که نویسند هفت سلام در آن
ز زعفران رخم نقش کاسه زانوست

غم از دورویی ابنای روزگار مدار
که پنج روز دگر کارها همه یکروست

ز ناز، بسکه گره ز ابروش جدا نشود
شود خیال که، خالش بگوشه ابروست

نمیتوان شدن از فکر نرگسش بیرون
خیال چشم فسون ساز آن پری جادوست

خموش باش، که گوش زمانه کم شنواست
اگرچه واعظ کلک تو هم بسی پرگوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.