۲۲۷ بار خوانده شده
رم کن از الفت، که تنهایی عجب یار خوشیست
در میان نه راز خود با او، که سردار خوشیست
عالم دلها، شد از طوفان بیدردی خراب
هان بکش خود را بکوه غم، که کهسار خوشیست
از تامل کن عصا در چاهسار زندگی
بی صلاح دل مکن کاری، که غمخوار خوشیست
فتح ملک دین، بحسن سعی همت می شود
پا فشردن در جهاد نفس سردار خوشیست
بسکه از هر حلقه در هر سو دکانی چیده است
بهر سودا کوچه آن زلف بازار خوشیست
گرمی عشقست واعظ می علاج درد ماست
ور غم آن یار غمخوار است غم یار خوشیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در میان نه راز خود با او، که سردار خوشیست
عالم دلها، شد از طوفان بیدردی خراب
هان بکش خود را بکوه غم، که کهسار خوشیست
از تامل کن عصا در چاهسار زندگی
بی صلاح دل مکن کاری، که غمخوار خوشیست
فتح ملک دین، بحسن سعی همت می شود
پا فشردن در جهاد نفس سردار خوشیست
بسکه از هر حلقه در هر سو دکانی چیده است
بهر سودا کوچه آن زلف بازار خوشیست
گرمی عشقست واعظ می علاج درد ماست
ور غم آن یار غمخوار است غم یار خوشیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.