۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۲

دل واکن هر پیر و جوانست دم صبح
بر دل نفس شیشه گرانست دم صبح

از هم نگسسته است درو قافله فیض
پیوسته بهار است و خزانست دم صبح

بر راه تو ای قافله گریه خونبار
از دیده شبنم، نگرانست دم صبح

تا ثبت کند دمبدم ارقام سعادت
بر لوح تو کلک دو زبانست دم صبح

تا بر تو کند کوتهی عمر تو روشن
دایم بدو لب گرم بیانست دم صبح

برخیز که بیداری شب تازه کند جان
هر روز ازین روی جوانست دم صبح

از حسرت ایام شریفی که شد از دست
آهی زدل پیر جهانست دم صبح

شاید رسی ای دیده بگرد اثر او
بشتاب، که خوش گرم عنانست دم صبح

با خواهش دنیاست چه دشوار دم مرگ
بردیده پر خواب، گرانست دم صبح

تا دمبدم آری زدم باز پسین یاد
هر روز از آن برتو عیانست دم صبح

تا چشم نظر کار کرد، پرگل فیض است
باغ نظر دیده ورانست دم صبح

ای مرده دل، از فیض سحر زنده توان شد
واعظ، همه عالم تن و جانست دم صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.