۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

نه من نمیروم آن شوخ را ببر گستاخ
که هم نمیرود از من باو خبر گستاخ

کجا ز حال دلم با خبر شود شوخی
که ناله ام نکند در دلش اثر گستاخ

ز سجده در او سرفراز تا شده است
نمیزنم ز غمش دست خود بسر گستاخ

از آن زمان که قدمگاه خاک درگه اوست
سرشک پا نگذارد بچشم تر گستاخ

بخاطری که تویی، چون بخویش باز آید؟
به پیش یاد تو دل نیست این قدر گستاخ

ز جعد زلف تو هر تار موی در تابی است
ز شرم اینکه گذشت از بر کمر گستاخ

شده است از غم او تا فضای هستی پر
ز سنگ پا نگذارد برون شرر گستاخ

نه آنچنان دل واعظ دلیر و بی ادب است
که باغم تو کند دست در کمر گستاخ؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.