۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۷

زهر مرگ دوستان در مغزم از بس کار کرد
در تنم هر استخوانی، کار نیش مار کرد

بس که شد از هر طرف آوازه مرگی بلند
قیل و قال آن، ز خواب غفلتم بیدار کرد

سهل شد راه عدم از دیدن مرگ کسان
کثرت این کاروان، ره را به ما هموار کرد

در نظر دارالشفائی شد مرا روی زمین
آسمان در خاک از بس نرگس بیمار کرد

از پس قطع رگ جانم قطار رهروان
جاده راه عدم را، تیغ جوهر دار کرد

از پی هم دوستان رفتند از من همچو موج
روزگار آخر باین سوهان مرا هموار کرد

من که میمردم برای یکدم آب زندگی
رفتن یاران مرا از عمر خود بیزار کرد

لخت لخت آمد جگر از دیده من زین فراق
طرفه زهری روزگار آخر مرا در کار کرد

جز رضا دادن بحکم دوست واعظ چاره نیست
زین شکایت گونه ها میباید استغفار کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.