۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۶

از جگر خوناب اشکم خوش به سامان میرسد
وه چه رنگین کاروانی از بدخشان میرسد

میرسد صد ره مرا از ناتوانی جان بلب
تا نگاه حسرت از چشمم بمژگان میرسد

میکشد بیش از تو زحمت رزق، تا یابد ترا
میرسد تا بر لبت، جان بر لب نان میرسد

نیست از الوان نعمت ها، بجز زحمت ز تو
همچنان کز لقمه، خاییدن به دندان میرسد

رخ چو کاهی شد ز پیری، دل به خود یک جو مبند
خوشه گردد زرد، چون عمرش به پایان میرسد

چهره دل میکند پاک از غبار یاد شهر
دست واعظ گر به دامان بیابان میرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.