۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۱

گره در ابروان، از گرمی خویش چو اخگر شد
نقاب از آتش رخسار او، بال سمندر شد

مشبک شد چنان از خارخار دیدنش چشمم
کزان نور نگاهم تارها چون دود مجمر شد

گنه کاران شدند از حشر من گرم عرق ریزی
رخم از رنگ خجلت آفتاب روز محشر شد

ندارد مال دنیا حاصلی غیر از پشیمانی
صدف دست تأسف زد بهم، تا پر ز گوهر شد

نظر بر تیره روزان، چشم روشن میکند جانا
غبار ظلمت شب، توتیای چشم اختر شد

جمال گل چنین در ناله بلبل کرده بلبل را
ز فیض حسن جانان است اگر واعظ سخنور شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.