۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۵

پیری آمد بر تنم هر موی خنجر میکشد
بر سر از موی سفیدم مرگ لشکر میکشد

گویی از بس ناتوانی سبزه میروید ز سنگ
دود آه حسرتی تا از دلم سر میکشد

شایدش چشم بد دوران گذارد در کنار
آنچه درویش از نگه های توانگر میکشد

بسکه صوفی در تلاش پایه منصوری است
گر فتد داری به دستش، خویش را بر میکشد

گر به گردون رفته یی، آخر بود جای تو خاک
طفل هر جا هست، خود را سوی مادر میکشد

از ضعیفان کن طلب واعظ نظام کار خویش
رشته با آن ناتوانی بار گوهر میکشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.