۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد
نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد

چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم
که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد

بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم
مرا طول امل بر سطر هستی، خط بطلان شد

اگر آزاده یی، افگندگی میکن درین بستان
که آخر بید مجنون، از سرافرازی پشیمان شد

ندارد میمنت آزار دلهای حزین کردن
که در پیچید تا زلف تا با دلها، پریشان شد

نگنجد گرچه در ظرف سخن تعریف خاموشی
برای مدح خاموشیست، گر واعظ سخندان شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.