۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۹

سنبل از تاب خم موی تو، درهم میشود
غنچه از شرم گل روی تو، شبنم میشود

گشت داغم دلنشین تر، در هوای نو بهار
ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم میشود

لطف میگردد بما، تا میرسد بیداد تو
زخم ما را آب شمشیر تو، مرهم میشود

از پی همدرد میگردد، دل بیتاب من؛
موم من گر شمع گردد، شمع ماتم میشود!

کی شوی بر نفس خود فرمانروا بیداغ عشق!
بر سر دیوان سلیمانی بخاتم میشود

میشود محروم، هرکس میکند کسب هنر
میرود بیرون ز جنت، هر که آدم میشود!

شیخ پیری میرسد اینک، بصد عز و وقار
از تواضع قامت ما پیش او خم میشود

ما سیه روزان غم پرور، به محنت زنده ایم
سبز برگ عیش ما از نخل ماتم میشود

جز دل بیغم نباشد سنگ راه بندگی
میشوم غمگین دل واعظ چو خرم میشود!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.