۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۸

ریخت چون دندان، مدار جسم مشکل میشود
آسیا بی پره چون گردید، باطل میشود

عاقلان را پاس این و آن، کم از زنجیر نیست
چون میخواهد، اگر دیوانه عاقل میشود

تا نسازی خرج نقد خود، نمی آید بکار
دل چو از دست تو بیرون میرود، دل میشود

هیچکس از شیوه افتادگی نقصان نکرد
عاقبت از خاکساری دانه حاصل میشود

با عصا شاید کند طی نفس راه بندگی
چوب در کار است، اسبی را که کاهل میشود

نیست دخل امروز فکر خرج را در کار خلق
نقد عمر مردمان، خرج مداخل میشود

پا نهد گر کس بدام عقل از روی رضا
پس چرا مجنون بضرب چوب عاقل میشود؟!

در هوای عشق از بس تشنه خون خودم
خون من آب دم شمشیر قاتل میشود

با زبان چرب میخواهد نشاند آتشم
میرود هرچند عقل، جاهل میشود!

میل آن مژگان کج بیجا نباشد، چشم من
هر که می بیند رخ خوب تو،مایل میشود!

مدرس آن زلف دارد، حلقه یی از درس عشق
گر خورد دود چراغ آنجا دلت، دل میشود!

از دم تیغ است واعظ راه حق باریک تر
نیست جز خونش به گردن، هر که غافل میشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.