۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۴

غم او ساخت دلم تنگ و، هم او بگشاید
دانه از آب گره گشت و، ازو بگشاید

در خور حوصله خویش برد هرکس فیض
طاقتی کو که نقاب از رخ او بگشاید؟

کشور فتح، مسخر ز شکست تو شود
این دیاریست که با تیغ عدو بگشاید

دل، خوش از صبر به تنگ آمده، کو زور غمی
که ز چاک دلم این بند رفو بگشاید؟!

آب شرمیست در آن رخ که نبندد صورت
کلک نقاش اگر چهره او بگشاید

کیست با او سخن کشتن واعظ گوید؟
سر حرفی مگر آن تندی خو بگشاید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.