۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۸

تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید
از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید

نیست برتر از تلاش پستی خود پله یی
گر بود انصاف، باید سنگ را با زر کشید

هر سر مویم بدست صد شکست افتاده است
بر سرم تا عشق از سنگ جفالشکر کشید

هر که پردازد، بحالم، گرددش در دیده اشک
خامه نقاش، تصویرم بچشم تر کشید

قرب میخواهی ز حد خود قدم مگذار پیش
از ادب فانوس نور شمع را در بر کشید

نیست واعظ خودنمایان را بجز غم حاصلی
صد گره افتاد در دل خوشه را، تا سرکشید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.