۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۰

نگین خاتم دلهاست در دندانش
چکیده جگر خون ماست مرجانش

کنند کسب جفا، عضو عضو او از هم
نگاه کرده بابرو خمیده مژگانش

بخود همیشه کمانش کشیده میخواهم
ز رشک اینکه مبادا رود بقربانش

از آن چو زلف سیاهش بخود می پیچم
که دست طره چرا میرسد بدامانش؟!

ز سبز گشتن پشت لبش، منال ای دل
که بوده است چنین سرنوشت مرجانش

کشیده خنجر بیداد و، من ازین ترسم
که دست خون شهیدی رسد بدامانش

نه لایق است دگر حرف عشق واعظ را
که اشک و آه بود خال و زلف جانانش!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.