۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۷

بود دنیا زنی، طول أملها زلف و گیسویش
بدل رنگ بنای طاق و منظر، چشم و ابرویش

ز فرزندان بیشرم زمانه غیر این ناید
که تا آیند از پشت پدر، استند بر رویش

نبیند دیده اش روی گشایش در جهان هرگز
کسی کز خوی بد دارد گره پیوسته ابرویش

در آن تا صورت احوال خود بیند بچشم دل
بهر کس داده اند آیینه یی روشن ز زانویش

ز خلق زشت، خلق عالمی را خون بگریاند
هر آنکو یک دو روزی آسمان خندید بر رویش

نمی تابد جهان مایی ما، اویی او را
نخست از خویش واعظ گم شو و، آنگاه میجویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.