۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

خرامان چون رود بیرون ز گلشن سرو دلجویش
نگاه گریه آلودی بود هر شاخ تر، سویش

بچشم غیرت از دنبال او، وقت خرامیدن
کم از تار نگاهی نیست، هر مویی ز گیسویش

قدح مینوشد آن وحشی غزال و، من ازین داغم
که رنگ نشأه می میگذارد روی بر رویش

چه سان با غیر بینم، همنشینش، من که از غیرت
کنم فریاد تا خیزد قیامت از سر کویش

مکن آزرده از خود واعظ آن شوخ جفا جو را
مبادا غیر خشمی واکشد از تندی خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.